سایدا و کیف مامانی
اصولا سایدا به گشتن کیف مامانی خیلیییییییی علاقه نشون داده. ...
نویسنده :
مامان
17:57
سایدا و لباس خوشگلش
زن عمو جونم دستت درد نکنه واسه این لباس خوشملی که برام دوختی 10 تا دوست دارم و می بوسمت ...
نویسنده :
مامان
22:40
ماه رمضان
سلام چند روزی هس که از ماه رمضان میگذره تا دیروز روزه بودم ولی چون دختری خیلی بد طاقتی میکرد با دکترش مشورت کردم و از لحاظ شرعی پرس و جو، متوجه شدم شرایطش و ندام و نباید روزه بگیرم ما که از قافله عقب موندیم لااقل دوس جونیا موقع سحر و افطار ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید. ...
نویسنده :
مامان
16:02
افتخارم این است که مادرم
نفس که میکشی، آرام میشوم دلت که میگیرد گریان آه که میکشی، زار میزنم؛ لبخند میزنی، ذوق میکنم ... ازابتدا جزئی از همیم؛ درد میکشم به دنیا میآیی ... کودک هستی، همبازیات هستم؛ مدرسه میروی، همکلاسیات؛ بزرگ میشوی، دوست بیکلک... و بزرگتر که میشوی غریبه میشوم ،،گاهی ... یادت نرود، من همانم که هم بازی تو بودهام همانقدر کودک همانقدر ساده که هرچه گفتهای، باور کردهام من عوض نشدهام ... تو بزرگ شدهای ... و هرچه بزرگتر، دورتر و هنوز لبخند را بر چهره دارم! من همانم که هستم بارها چش...
نویسنده :
مامان
13:55
دلواپسی مامان و بابا
سلام مامانی جند روزی هست که خیلی بی حال شدی و تب داری من و بابایی خیلی دلواپست شدیم،آخه تبت نزدیکای 40 درجه بود از استرس تا صب می نشستم و تبت و چک می کردم بابایی هم مجبور شد مرخصی بگیره و پیشمون بمونه چند تا دکتر رفتیم ولی ...... واست نذر کردم ،خودش جوابمو داد خدا رو شکر الان بهتری دوست دارم عزیزم و همیشه واسه سلامتیت دعا میکنم ...
نویسنده :
مامان
13:50
مسابقه
سایدا: سلام دوست جونیا لطفا به من رای بدین میخوام همه این هندونه رو بخورم تهنا تهنا مگه چیه نیگا میگا داره؟!! مامان: ممنون میشم اگه به دخمله شکمو من رای بدین باید عدد 125 رو (بدون هرگونه علامت و یا نوشته ی اضافه ) به شماره ی ٢٠٠٠٨٠٨٠٢٠٠ سند کنید ...
نویسنده :
مامان
16:31
جشن دندونی 2
سلام اومدم چندتا از عکسای جشن دندونیتو بزارم سایدا خانوم چون اصولا با شلوغی مخالفه اون روز کلی ادا درآورد و افتخار ندادن ازشون عکسای خوشگل بگیرم و ما هم به همین چندتا عکس بسنده کرده کیک خوشمزه سایماه خانوم امممممممممممم! اینم یه آش خوشمزه جای همه ی دوستان سبز راستی من یادم رفته بود آشو سر میز بزارم از بس که اون روز سایدا شیطونی میکرد بدون هیچ تزیینی این شد که می بینید! دیگه عجله ای شد ...
نویسنده :
مامان
1:53